تا آخرین لحظه

زندگی یک مهندس IT

تا آخرین لحظه

زندگی یک مهندس IT

خاطرات شبه انقلابی من!

بازم یه ده فجر دیگه خب من انقدر سن ندارم که بگم از انقلاب خاطره دارم. اما هر وقت دهه فجر میشه با گرم شدن بازار سرودهای انقلابی یاد روز های کودکیم توی دهه ی شصت میفتم.... اون روزها شنیدن سرودهای انقلابی از صدا و سیما خیلی رواج داشت. یادمه سرود الله و اکبر ... خمینی رهبر تیتراژ اخبار بود!! نمیدوم شما هم یادتون هست یا نه اما برای من خیلی خاطره انگیز بود. جالب بدونین آهنگ های nostalgia , Within Attraction برای من همین حس رو دارن اخه اون زمان Within Attraction هم تیتراژ اخبار بعد از ظهر رادیو بود. اما یادم نمیاد nostalgia رو کجای کودکیم شنیدم. اما میدونم شنیدم و اینه که حس عجیبی بهم میده.

توی عالم بچگیم احساسات عجیبی نسبت به اون زمان داشتم و دارم. انگار میدونستم شرایط جامعه عادی نیست... نمیدونم یه حس عجیب نمیتونم توصیفش کنم. حالا که بحث انقلاب شد یاد امام افتادم خیلی کم از امام خمینی یادم میاد. اون زمان من خیلی کوچیک بودم.  خیلی دوسش داشتم. آشپز خونه انتهای حیاط بود. یه حیاط بزرگ. من بیشتر وقتا توی اتاق تنها بودم و مادرم توی آشپز خونه. یه بار مادرم منو خوابوند و بعدم رفت تا به کاراش برسه. من انگار توی خواب حس کردم مامان جونم نیست و من تنهام خواب دیدم که بیدار شدم و دارم میرم اون طرف حیاط توی آشپزخونه... برف سنگینی اومده بود(توی خواب) امام خمینی پشت سرم بود و عباشو با دستاش دورم حایل کرده بود که نیفتم و آروم آروم پشت سرم میومد و مراقبم بود... بقیشو یادم نیست چون حس نبودن مادر از خواب پرودنم و

یکم سرچ کردم... چندتا از اون سرودهای خاطره انگیز رو دانلود کردم. شما هم اگر ده شصتی یا قدیمی تر هستین و ....

دانلود سرودهای انقلاب

نظرات 8 + ارسال نظر
مصطفی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.ourdays.blogsky.com

آخی آخی... حتما بچگیات خیلی ناز بودی که امام تموم کارای مملکتو ول کرده پا شده اومده تو خوابت
آره سرود های انقلابی جالبن از نظر آهنگ سازی هم واقعا قوی هستن
ولی من الا دیگه باهاشون حال نمی کنم شاید چون مثل شما انقلاب و دهه ی شصتو خوب درک نمی کنم... به هر حال...
پستت خیلی جالب بود

محمدرضا دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ http://www.imaginations.persianblog.ir

به به ...چقده بوی گل و سوسن و یاسمن میاد اینجا !
جالبه .. منم فک کنم اولین ریشه های علاقم به یانی از همین تیتراژهای اخبار شروع شد .. یادمه ابتدایی که بودیم هممون رو میرختن تو حیاط (مسئولین محترم دبستان رو عرض میکنم) بعد یه نوار درن دن درن درن دن درن درن .. از همینا میزاشتن و مام تو سرما مث چی میدوییدیم این ور اون ور و مث چی میخوردیم به هم و حضرات آیات تو آبدارخونه مدرسه صبحونه ( وای خدا .. هنوز بوی اون چیزایی که میپختن و فقط خودشون میخوردن بی عاطفه ها تو دماغمه) بعدم که همچین خوب سیر میشدن باس یه جوری حضمش میکردن دیگه .. پشت تریبون یه چیزی میگفتن که ما اصلا نمیفهمیدیم چی گفتن بعد ناظمه با یه خط کش دو متری مثل لینچان می پرید تو حیاط و ده بزن .. خوب که نرم میشدیم تازه میفهمیدیم پشت تریبون گفته .. تو حیاط میدویین الا میام پدرتون رو در میارم ! ( عجب خاطره انقلابیی )


بع این که دیگه خیلی انقلابی بود که!!

حساب کردم Within Attraction اون موقع مربوط به سال ۹۰ بوده یحتمل. یعنی یه چیزی مثل اونی که توی البوم In Celebration Of Life هست.

مصطفی سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ http://www.ourdays.blogsky.com

راستی تو یادت نمیاد ما چه جوری آشنا شدیم؟ من و خودت منظورمه؟!
آخه من هرچی فک کردم یادم نیومد...
یه سوال دیگه هم هست چرا علیرضا اینقد از من و ... متنفره؟
چرا هیشکی تو سایت یانی جوابمو نمی ده؟
چرا نصف نظرام با اینکه بد نیستن تایید نمی شن؟
چرا نمیای وبلاگم؟
چرا هیشکی عذر خواهی های پی در پی منو قبول نمی کنه؟
چرا چرا چرا؟؟؟؟

تو انچنان گندی زدی که هیچ جوره درست نمیشه. خیلی خوشحال میشم دیگه نیای اینجا.

مصطفی سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.ourdays.blogsky.com

چشم...
ولی این آخرین نظرو شما توی وبم دادی؟

من احمق نیستم بیام وبت بعد بگم دیگه نیا اینجا!! بعدم راجع ... مطلب بخونم!!

محمدرضا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.imaginations.persianblog.ir

چطوری مهندس تنها ...
خیلی از vertigo خوشم اومده .. دارم یه جوره دیگه بهشون گوش میدم ... کمتر سخت میگیرم .. و در کمال تعجب واقعا دارم لذت میبرم .. دلم میخواد یه آهنگه شاد بسازم و به یکی بگم روش بخونه .. میدونم کار آسونی نیست ولی میخوام یه بار یه کار خوب آماده کنم .. دو تا اتود زدم که میفرستم به میلت .. خوشحال میشم بهشون گوش بدی و بگی خوشت اومد یا کاملا بی خودن !


vertigo!!!
هر جوری بگوشی بیشتر از دوبار نمیشه گوشید بدک نیست اما من بیشتر از چند روز یک بارنمیتونم بگوشم رو اعصابمه!! بهم ارامش نمیده زود هم تکراری میشه
محمد رضایی که من میشناسم. کار بیخود انجام نمیده

مصطفی جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ http://www.ourdays.blogsky.com

سلام.
آشتی؟

من که قهر نیستم!!
فقط بهت اعتماد ندارم و حوصله همکلام شدن با کسی مثل تو رو ندارم.
همین. دیگم برو و اینجا کامنت نگذار ... چون کلا تعطیله میفهمی که ...

مصطفی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.ourdays.blogsky.com

هرچی تو بگی...
ولی چرا اعتماد نداری؟ من که عکسمو نشونت دادم که..
دیگه جر و بحث هم نمی کنم...آخه اون موقع ها جوابمو می دادی منم گفتم حتما مساله ای نیست








آره گرفتم منظورتو...بسیار خوب پس اسم وبتو از پیوندهم پاک کنم؟

متاسفم. نمیتونم فراموش کنم....
ازت ناراحت نیستم که بخوای ببخشمت یا هرچیز دیگه ای...
فقط دیگه نمیتونم احساس خوبی نسبت بهت داشته باشم.

مصطفی سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ب.ظ http://www.ourdays.blogsky.com

سجاد خیلی نامردی من که گفتم با خودم شوخی کن نه با...




راستی قالب وبتوعوض کن چون وبت به هم ریخت مال منم از همین سایت بود بهم خورد.
از قالب های پیش فرض استفاد کن..
البته شما که ماشا.. هزار ماشاا... یه پا مهندسین و اغلب خودتون قالب طراحی می کنید

یادم نمیاد با کسی شوخی کرده باشم!!
بازم اومدی که!!
اینو تایید کردم چون حرفت جواب داره. آخریش بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد