تا آخرین لحظه

زندگی یک مهندس IT

تا آخرین لحظه

زندگی یک مهندس IT

کلاس تربیت بدنی و غافلگیری!

امروز یه نفر منو غافلگیر کرد!

امروز با بی رقبتی کامل رفتم دانشگاه کلاس تربیت بدنی ۱. شاید برای خیلی ها خنده دار باش که کسی ترم۹ تازه تربیت بدنی گرفته باشه! در بدو ورود متوجه حضور فرد خاصی شدم. فردی که تازه توی کلاس گارگاه عمومی(اونم ترم ۹ گرفتم) باهاش آشنا شده بودم. رشتش مهندسی صنایع هست. با این حساب ما دو واحد بیشتر با هم نگذرونده بودیم. امروز رفتاراش یکمی عجیب بود! شوخی های غیر معمول می کرد. البته این منو متعجب نکرد آخه من معمولا در مدت کوتاهی یخم بازمیشه و سریع خودمونی میشم. این جلسه آخر کلاس بود. کلاس که تموم شد خیلی راحت با پیشنهاد من بی خیال دوست و آشناهاش شد و در مسیر خونه با من همراه شد. با پیشنهاد اون بیخیال اتوبوس شدیمو سوار تاکسی شدیم. مسیری که چهارصد تومان کرایش میشه برای هر نفر نزدیکی های انتهای مسیر که بودیم گفت سجاد این دو واحد برای مثل بیست واحد بود. میخوام بگم من انقدر که به تو نزدیک شدم به هیچ یک از هم دوره ای هام نزدیک نشده بودم. فکر کنم برای تو هم همین طور باشه! منم دیدم درست میگه! غیر از یک مورد که اون هم یه استثنا بوده!  خلاصه یه جورایی گفت که می خواد با هم دوست باشیم!  به مقصد که نزدیک شدیم در اقدامی غافگیر کننده کرایه تاکسی رو حساب کرد بعد هم به راننده گفت فلان جا مسیرت هست؟؟ راننده گفت نه!! چرا اومدی اینجا!! پیاده شدیم و بعد من میدونستم باید بهش شماره تماس بدم. بعد از هم جدا شدیم سوار مترو که شدم متوجه شدم اون مسیرش کاملا در جهت عکس مسیر من بوده و اینهمه راه رو فقط منو همراهی کرده! تازه کرایه تاکسی رو هم حساب کرده!! بهش پیام کوتاه زدم. در جواب یه پیام دوستانه بود. ما حالا باهم دوست بودیم! این اولین باری بود که بدون تلاش دوست جدید پیدا کرده بودم!! همیشه من دوست پیدا میکردم اما این بار یکی دیگه منو پیدا کرد! در حالی که من مدتا دنبال این حرفها نبودم و اصلا انتظار یه دوست جدید اونم تو این سن نداشتم! دوست تازه شاید تنها چیزی بود که چندین سال بهش فکر نکرده بودم! اما بدیش به اینه که ما باهم تفاوت های زیادی داریم و من فکر میکنم اون بنده خدا در یک اقدام احساسی دست به این کار زده باشه! البته پسر بدی نیست و منم بدم نمی اید با هم در ارتباط باشیم

نظرات 7 + ارسال نظر
مها یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ http://moha.blogsky.com

اینروزها در آینه که نگاه میکنم
خودم را نمی بینم
آنقدر که ردپای تو
در چهره من به جای مانده است
من ، تو شده ام
تو شده ام
تو ....

از محتوای عشقولانه خوشم نمی یاد

[ بدون نام ] دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ

ازمایشی۱

[ بدون نام ] دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ

ازمایش۲

[ بدون نام ] دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ق.ظ

سلااااااااااااااام وبلاگ جدید مبارک باشه
از طرف یه نفر که میشناسیش ولی اون نمی خواد بشناسیش

سلاااام.
کافیه چند بار بیای اینجا تا شناسایی بشی

نگین دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ق.ظ

آزمایشی 3

بهتره از این به بعد از محتویات عشقولانه خوشت بیاد چون طرف دیوونه ت شده .. این یه دوستی معمولی نیست تو تهران به این دهن گشادی ادم مسیر مخالف یکیو همینجوری الکی بره واسه خاطر اینکه باهاش باشه .. اونم چند دقیقه که میتونه تو دانشگاه هم ببینتش.. شاید هم خواسته شرمنده ت کنه واسه کرایه که مجبور شی شماره که خواست بدی و نه نگی.. تو تله افتادی

عیب نداره در کل دوست جدیدت مبارک

نه آخه دیگه ممکن بود هم دیگرو نبینیم.
مهم نیست اگر مشکلی پیش اومد پیچیونده میشه

اون آزمایشی ها رو هم خودم گذاشتم آخه دارم یه تغییراتی توی بخش کامنتها ایجاد میکنم باید چندتا کامنت اضافه می کردم

مصطفی جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ http://www.heyboy.blogfa.com

خودم می دونم سایتش نیست. و چون سایت دیگه ای رو نمی شناسم مجبورم فعلا همین قالبو داشته باشم. بازم هرچی باشه از وب تو و نریمان که بهتره هنور رو حالت آنالوگه

مصطفی جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.heyboy.blogfa.com

قالب وبمو عوض کردم.این خوبه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد